- قدرت کردن
- قدرت و توانایی نشان دادن
معنی قدرت کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- قدرت کردن
- قدرت نمودن نشان دادن قدرت و توانایی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یا قدر کردن جنگ (کشتی) برابر کردن در جنگ (کشتی)
مثل پدر دلسوزی کردن: در حق فلان پدری کن
مرمت کردن، ساختن
پیشکاری
کوشش کردن
گرازیدن
کاری را برای کسی انجام دادن، تعظیم کردن کرنش کردن
بخش کردن، تقسیم کردن
ساختن، آماده کردن، تربیت دادن
به نماز ایستادن، قد قامت الصلوه گفتن، قامت بستن، برای مثال بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت / در نماز آیند آن ها یی که قامت می کنند (اوحدی - ۲۰۹)
تصویر ساختن، نقاشی کردن، برای مثال هنر باید که صورت می توان کرد / به ایوان ها در از شنگرف و زنگار (سعدی - ۱۵۹) ، پنداشتن، تصور کردن، کنایه از چیزی را خلاف واقع نمودن، گزارش دروغ دادن، کنایه از ساختن پیکری شبیه انسان یا چیز دیگر
تصویر چیزی را کشیدن نقاشی کردن
کام راندن عیش کردن شادی کردن کامرانی کردن
تاراج کردن آپوردن تروفتن تاراج کردن چپاول کردن اغاره
در نماز آمدن بر در مسجد گذاری کن که پیش قامتت در نماز آیند آنهایی که قامت می کنند (اوحدی) قامت بستن
بهره کردن، بخش کردن، توزیع کردن
شستن شستشو دادن شستن: امام خواجه که بودش سر نماز دراز بخون دختر رز خرقه را قصارت کرد. (حافظ 90)
قطره زدن بنگرید به قطره زدن تردد کردن رفتن: هر طرف بسیار کردم قطره در راه طلب لیکن از دریا ندیدم بهره جز سیلاب کم
شمانیدن بیزاری جستن
مهاجرت و کوچ کردن، ارتحال
ممنوع کردن
شستن، شستشو دادن، برای مثال امام خواجه که بودش سر نماز دراز / به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد (حافظ - ۲۷۲ حاشیه)
Acerbate, Exacerbate
Service, Serve
Loot, Plunder
Modernize
saquear
modernizar
усугублять
служить